دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،
باز زیر چتر دیگرانی . . .
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ،
باز زیر چتر دیگرانی . . .
زندگی یعنی همین امروز همین حالا
یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا
زندگی یعنی نگاه تو
کوک کردن قلبم با صدای تو
دل دادن به آهنگ دل پاکت
سرور و عشق در فضایی ساکت
زندگی یعنی همین دم
که از دلتنگم
می دانی
از این حسم عشق را می خوانی
زندگی یعنی داشتن قلب پرستو
در این وادی پست و ناهنجار تو در تو
می گفت با غرور
این چشمها که ریخته در چشم های تو
گردنگاه را
این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ
رنج سیاه را
این چشمها که روزنه آفتاب را
بگشوده در برابر شام سیاه تو
خون ثواب را
کرده روانه در رگ روح تباه تو
این چشمها که رنگ نهاده به قعر رنگ
این چشمها که شور نشانده به ژرف شوق
این چشمها که نغمه نهاده بنای چنگ
از برگ های سبز که در آبها دوند
از قطره های آب که از صخره ها چکند
از بوسه ها که در ته لب ها فرو روند
از رنگ
از سرود
از بود از نبود
از هر چه بود و هست
از هر چه هست و نیست
زیباترند ، نیست ؟
من در جواب او
بستم به پای خسته ی لب ، دست خنده را
برداشتم نگاه ز چشم پر آتشش
گفتم
دریغ و درد
کو داوری که شعله زند بر طلسم سرد
کوبم به روی بی بی چشم سیاه تو
تک خال شعر مرا
گویم ‚ کدام یک ؟
این چشمهای تو
این شعرهای من
حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه . ببـوسیـدش !
وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم ! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه ..
حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. ببـوسیـدش !
حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. ببـوسیـدش !
حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و
وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدنمرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی
زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری
مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو
زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان
مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی
زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثرمرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه
زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق
مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او
زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق
مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب
زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن
مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون اوزندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی
مرگ: من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور
زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !
مرگ: ............................... !!!گرچه از مرگ گریزی نیست و نباید حتی لحظه ای از اون غافل بشیم اما زندگی نیز، فرصتی است که
خداوند بما داده و بجاست که ازش کمال لذت رو ببریم و زندگی را آنطور که شایسته است زندگی کنیم.
تاحالاشده
به آخر خط برسی ؟! ...آخر خط که نه ...آخر خط تو ...چون این جاده حالا
...حالا ها ادامه داره ، جاده عشق رو میگم ...ولی تو دیگه نمی تونی جلو
بری ...آخه این راه رو نمیشه یکنفری رفت ... تو مدتهاست که میدونی تنهایی
ولی از راه رفتن نایستادی ... مدتهاست داری فریاد میزنی :"دوستت دارم
"...به امید اینکه همسفرت رو برگردونی ...ولی یه وقتی به یه جایی میرسی که
می بینی دیگه فرقی نمیکنه تو چقدر عاشق باشی ، یا تو چقدر دوست داشته
باشی... اون دیگه نیست ... یه وقت هست که می بینی رفتن دیگه فایده نداره ،
فریاد عشقت به جایی نمیرسه ...عشقت برای اون دیگه معنایی نداره ...می
بینی دیگه وقت اون رسیده که یه گوشه روی یکی از نیمکتهای کنار جاده بشینی
ومهر خاموشی روی لبات بذاری ... یه دنیا عشقت رو با همه دوست داشتن هات
بریزی توی خودت و دیگه صدات در نیاد ... بشینی یه گوشه و هیاهوی رفت و آمد
بقیه رو تماشا کنی ...اونایی که دو تا دو تا ، دست در دست هم میرن و تو
عالم خودشونن ... تو میدونی اونا چه عالمی دارن ... یا اونایی که ته امیدی
دارن ... یا اونایی که نا امید ، نا امیدن ... اونایی که رسیدن به جایی که
دیگه حاضر نیستن تنهایی شون رو با هیچی عوض کنن ... اونایی که دیگه برای
عشق هیچ تعریفی ندارن ... در این مدت ، توی این مسیر خیلی از این آدما
دیده بودی، خیلی ها رو دلداری داده بودی ... ولی حالا دنیا رو از دید اونا
میبینی ... همون دنیای زیبای همیشگی ... همون دنیای قشنگی که با همه
زیبایی هاش حالا داره بهت دهن کجی میکنه ... شاید هم این تویی که با این
همه ادعات برای عاشقی ، معنی عشق رو نمیفهمی ... ولی دیگه چه فرقی میکنه
عشق چه معنی میده ... تو دیگه رمقی برای رفتن و از عشق گفتن نداری ... عشق برای تو مفهومی نداره....
تعداد صفحات : 10